مبارک باد. از همین امروز «برنامهی هدفمندشدن یارانهها» اجرا میشود و یکی از آرزوهای دیرینهی من، به عنوان شهروندی که «خواهان حاکمیتِ قیمتهای واقعی در هر زمینهای»ست؛ رفتهرفته به مرحلهی اجرا در میآید و دور نخواهد بود آن روزی که تحتِ قیمتهای واقعی، همهی امور «کاذب و ساختگی و تصنعی و دروغین» رنگ ببازند و حتا «اخلاق»، تابعی از «قیمتها» و مکانیزم «هزینه ـ فایده» باشد.
از امروز؛ «خیلی چیزها و کارها و رفتارها»، که چون زنجیری به دست و پای این کشور و مردم آن پیچیده بود و روند حرکتشان به سوی پیشرفت و تعالی را کند میکرد؛ دیگر «صرفهی اقتصادی» نخواهند داشت.
از امروز؛ رفته رفته « مدیریت، هوش و خلاقیت » نیز بهای واقعی خود را پیدا خواهد کرد و تحتِ قیمتهای واقعی، دیگر هیچ کندذهنی نخواهد توانست به سبب «مجاورت با قدرت»، صاحب «تمامی فرصتها و ثروتهای ملی و عمومی» شود.
از امروز؛ رفته رفته «هنر و ادبیات و فرهنگ» نیز به بهای واقعی عرضه و خریداری خواهند شد و اصناف فرهنگی، این نجیبترین و زحمتکشترین و بنیادیترین بخش هر جامعه؛ بهای واقعی خدماتشان را دریافت خواهند کرد.
از امروز؛ «تحقیق و پژوهش»، جدی گرفته خواهد شد و نام هر پایاننامهی تکثیرشدهی خریداریشده از یک تایپ و تکثیر، دیگر «تحقیق و پژوهش» نخواهد بود.
از امروز؛ «مناسباتِ اجتماعی در ایران» تغییراتِ گستردهای را شاهد خواهد بود که «سبک زندگی ایرانیان» را بهکلی تغییر خواهد داد و به آنان زمینه و بستری خواهد داد تا اگر استعدادی دارند، در آن بشکفند.
از امروز؛ «رانتدهی و رانتخواری»، روز به روز سختتر و دشوارتر خواهد شد و «منابع توزیع» و «مصادر توزیع» آن، رفته رفته، اعتبار و اهمیتِ پیشین خود را از دست خواهند داد. پیش از همه؛ «خودِ دولت».
و البته که این «امروز»؛ یک «امروز به مثابه همین امروز 28 آذر» نیست. بلکه دورهی میانمدتی را شامل میشود که به اندکی «صبر و تحمل و شکیبائی» نیاز دارد. دورهای که لزوماً، بر برخی از مردمان سخت خواهد گذشت. اما چه باک که برای همیشه، نسلهای آیندهی این سرزمین از «شر اقتصاد سرتاپا فاسد دولتی» و همهی «عوارض و پیامدها و تالیفاسدها»ی آن و از جمله «مرعوب دولتبودن» رها خواهند شد و آن را «پاسخگو» خواهند خواست.
و مرحبا بر آن «دولت و دولتمرد»ی که با بیباکی، و گذشتن از آبروی کوتاهمدتی که میتوانست مانندِ پیشینیانِ خود به آسانی از آن برخوردار باشد؛ «آینده را بر حال ترجیح داد»، «شهروندِ آیندهی این سرزمین» را از قیدِ «بندهی دولتبودن» رها ساخت و بزدلانه، به «گذشته و حال» نباخت.
به زعم و باور من: ارزش و اهمیتِ آنچه از امروز بر این سرزمین میگذرد و در آیندهای نهچندان دور، پس از دور کوتاهی از تلخی و مرارت، شیرینی و حلاوتش را فرزاندنمان درک خواهند کرد؛ فقط با ارزش و اهمیتِ کار آن دولت و دولتمردی برابر خواهد بود که بتواند «ایران» را به «تکنولوژی هستهای» نیز، به تمامه، رهنمون شود. فقط همین اندازه که بتوانیم با کلاهکی هستهای(و نهحتا بیشتراز یکی) سر چاه نفتی در خرمشهر یا آبادان، در کشور خودمان(نه حتا کمی آنطرفتر) بایستیم؛ حق بهیغمابردهمان را از جهان صنعتی بگیریم و در شمار «پنج بهعلاوهی یک» قرار بگیریم [چرا «شش بهعلاوهی یک آقای رئیسجمهور؟! همان «پنج بهعلاوهی یک»].
آنقدر که آرزو داشتم ایکاش از «سعید جلیلی» (مذاکرهکنندهی ارشد ایرانی درخصوص برنامهی هستهای) نشانی الکترونیکی داشتم تا تنها خودش خوانندهی این پیام من باشد: «عزیز! حتا اگر بهقدر یک قدم، از حق ایران و ایرانیان بر برخورداری کامل از تکنولوژی هستهای عقب بنشینی؛ جا دارد که قلم آن پای سالمت را هم خرد کنیم».
شاهدِ همهی سخنان رئیسجمهور در برنامهی تلویزیونی دیشب نبودم. اما دو نکته در سخنانش بود که یکی را شنیدم و دیگری را بعداً خواندم: «لزوم همدلی و مهربانی با یکدیگر». و اینکه: «تا وقتی هستم؛ پای مردم ایستادهام». که هردو، بهقدر کافی؛ شوقبرانگیز بود. این دومی؛ بیشتر.
آنقدر که امروز، فقط «نیمدرصد از مبلغ کل یارانهها برداشت شد».
این یعنی: مردمی که دستشان را ببوسی؛ پایت خواهند ایستاد.
28 آذر؛ روز بزرگی در تاریخ این سرزمین است. روزی که اگر خدا بخواهد و امور همانگونه پیش بروند که امروز پیش رفت؛ و اگر مردمان همان بلوغی را از خود نشان دهند که امروز نشان دادند؛ فرزندانمان، روزی سالگردِ آن را جشن خواهند گرفت و قدردانِ «نخستین دولتِ ضدِ دولت در ایران» (و شجاعتِ بینظیرش در «حاکمکردن قیمتهای واقعی») خواهند بود.
من البته؛ از همین حالا قدردانم.
افزونه:
امروز دو اتفاق خوب دیگر هم افتاد. هم یک زن (خانم فرحناز ترکستانی) به ریاست سازمان ملی جوانان و معاونت رئیسجمهور انتخاب شد و هم آقای محمدعلی رامین، از معاونت مطبوعاتی کنار گذاشته شد. این دو هم جای تبریک و تشکر دارد.
اردیبهشت امسال بود که در فلکه ی تقی آباد - اگر اشتباه نکرده باشم - سر یک میز در گوشه ی از کافه تمشک مشهد،با فرهادجعفری هم صحبت شده بودم.گفتم گفت ما به دو ساعتی کشید و فرهاد،علی رقم ناملایمت هایی که بر زندگی ای اجتماعی اش رفته بود،خوب مانده بود.پرسیده بودم که هیچ وقت خیال رفتن از کشور را دارد که مدتی وا مانده بود که چه بگوید،که سرآخر پرسید اساسا چرا باید یک چنین فکر ِ [حکماً ناصوابی] در سر ما - ایرانی ها - شکل بگیرد؟!
این اواخر یکی از دوستان - که قرار بود در جایی استخدام شود - با طومار سوالاتی از نگارنده خواست بود تا اگر فرصتی شد جواب آن را بدهم.اینکه نماز جمعه چند رکعت است یا قنوت آن در کدامین رکعت و چطور خوانده می شود؟جایگاه خطبه چیست و غسل روز جمعه ابتدا از سمت راست است یا چپ؟و کلی سوالات،از این دست و من که می دانستم مشارالیه - ان شخص - نه اهل این مناسک است و نه چنین می اندیشید و عامدا - و البته تصنعاً - می خواهد طوری بنمایاند که نیست،تماما و تعمداَ جمله ی سوالات را به غلط پاسخ گفتم و اخیر اینکه شخص منظور،در مصاحبه یا گزینش استخدام - که نه مبنای شرعی دارد و نه حسن و قبح مستقل از دین،بر آن صحه می گذارد - وقتی شندیم که اصطلاحاً رد شده است،مختصر شکری را به جا آوردم که به مثابه یک نئومسلمان ِ صدر اسلامی،توانستم جلوی این تملق و تظاهر ریامنشانه - حتی کوچک - را بگیرم!
قصه ی یکی مثل فرهاد جعفری از این غصه است،اخلاقی که نمی گذارد زباناً به امری اقرار کند یا مورد انکار قرار دهد و هرچه ایمان است گفته می شود و باقی ولاغیر... .فرهاد جعفری،اساسا،چوب عدم تظاهر در جامعه متظاهر را می خورد و برای همین اصطلاحاً مورد غضب چند گروه واقع می شود.در داخل فلیتر می شود و در خارج از خاک - به زعامت اشرف نشینان و معاندان - مورد لطایف! زبانی قرار می گیرد و او مانده در وسط این کار زار سخت و بد عهد و بی ترحم!
راست می گفت او یاد نگرفته است که عکس چیزی باشد که هست.یا به چیزی تظاهر کند که به بعضی ادم ها منزلت معنوی می دهد،از این منزلت معنوی که،خوب به شان دقیق شوی،تصنعی بودنشان پیداست و او اساسا هیچ وقت ِ خدا یک چیز واقعی را - حالا هر چه می خواد باشد - پشت یک ظاهر دروغین پنهان نکرده(کافه پیانو/ورودی کافه)
این فرصت اندک،نوشتن از درستی یا نادرستی نظرات فرهاد جعفری توانی به ادم نمی دهد و فایده هم متصور نیست.اما آنچه بیش از پیش ما را نیز مکدر می کند،واکنش جامعه متعصب و متصلب به طرح این شکل نظریات این گونه افراد است.چیزی که قریب به دو هفته ای پیش به دو شکل متفاوت رخ داد.این آواخر فیلتر وب سایت او و پیشتر نوشته های وحیدیامین پور که حمایت فرهاد جعفری از احمدی نژاد،خاطر مبارک آقای مجری ِ حکومت را همیشه مکدر می کرده و اینجا تنها خدا می دانست که این متن و این خط چرکین،لامصب! چقدر بدهضم بود برای من و چه تحلیلی خوابیده بود پشت آن![هم فلیتر و هم آن نوشته]
حسب به ظاهر شاید،فرهادجعفری در قیاسی مع الفارق با وحید یامین پور نمره کمتری از "ولایت پذیری" بگیرد و یا حتی مشروط شود.لازم نیست وقعی گذاشت که آنچه ما را به تحلیل وا می داد نه این ظاهر تصنعی ست که به قول فرهاد جعفری وقتی خوب به شان دقیق شوی،تصنعی بودنشان پیداست.بلکه این است که احدی مثل وحید یامین پور ِ نوعی نه فهمی از حکومت اسلامی - در ظریفت صدراسلامی اش - دارد و نه دَرکی از شمه ای از ان در حکومت حال فعلی و میان این دو،او نه تحمل و صعه صدر علی را می فهمد و نه معنای جذب حداکثری و دفع حداقلی سید علی را.
چون اینجا روزی برای شخصی حسین علی،تیتر می زند و روزی دیگر بعد پیام مقام معظم رهبری برای همان شخص می نویسند آیت الله.روزی احدی را تکفیر می کنند و می مالند به سیا یا موساد و خلاصه کاری می کند که حضورش در جایی حرام حال عده ای شود و روزی دیگر وقتی،مواضع معظم له،راجع مشارالیه روشن می شود،همان عده می گویند همانقدر که با همان شخص ِ مذبوح مشکل داریم،چیزی شبیه به این مضمون که با دامن زدن به "همان مسئله " مشکل داریم.یک روز شناسنامه احدی از افراد داخل نظام را عکسنوشت می کند که فی المثل نام خانودگی او،این چیزی نیست که معروف و مصطلح هست و روز بعد وقتی در دیداری - و باز بنا به ظاهر - حاضر می شود،خوانده می شود با همان نام ِ مصطلح و همین عده نمره می دهند به ظاهر و به همینی که رفت و نمایش این سردگمی،متفاوت اندیشی و چه بسا متضا اندیشی را نصیب معلمان این جبهه می کند و عمل زدگی را عاید شاگردانی که زباناً اقرار ندارند.زبان را نصیب معلمان کرده و ایمان را نصیب شاگردان!
اینجا جامعه کاری ندارد که فرهادجعفری در این چند سال قبل از نوشتن هر گونه مواضعی،وضویی می سازد و قران می گشاید و او اگر می خواهد بماند باید اقرار کند[کاری نکرد و نخواهد]
پی نوشت:
1.این خواب چند روزه تان آرام نیست.قطار سوم تیر به ایستگاه نود و در حال نزدیک شدن است.الیگارشی باید بداند که ایستگاه بعدی در انتظارش هست!خون ناشی از ذبح رسانه ای ضامن صلابت و محرک این قطار است و جز تسریع در گذار،کاری نمی کند.خواب ِ آرامت،کابوس باد!
2.فرهاد جعفری:باید به آندسته از خوانندگان «سبز دینی» متذکر شوم که: فیلترشدن گفتمگفت؛ کمترین تاثیری در مواضع و تحلیلهای من نسبت به مسائل جاری کشورمان ندارد.
3.رَبنا اَفرغ عَلَینا صَبراً
4.رمضان مبارک بدون ربنای شجریان حقیقتاَ چسبید.امروز وقتی مقام ولایت در خطبه اول،از توشه و اندوخته گفت حالی دگر شدم.هیچ رمضانی از این پر بار نمی توانست برای من باشد و تا کنون به این سبک بالی که الان هستم،نبودم.خدا می داند و فقط خدا می ماند
پس از مناظره رسایی و جوانفکر مشاور مطبوعاتی رئیس جمهور در مورد مسائل مربوط به مشایی ، فرهاد جعفری ( نویسنده رمان معروف کافه پیانو ) مطلبی در خصوص آن برنامه و مجری برنامه ، یامین پور نوشتند که در جای خود جالب و خواندنی بود و جوابی که یامین پور هم به ایشان داده زیبا و خواندنی است و به نوعی خود به مناظره تبدیل شده ، به عبارتی مناظره مجری برنامه مناظره با فرهاد جعفری جالب و خواندنی است . اگر نظر من را هم بخواهید بدانید من بیشتر با نظر فرهاد جعفری موافقم اما معتقدم ایشان می بایست نظر خود را مودبانه تر بیان می کردند و به کار بردن عبارت - پسر خوب - برای کوچک کردن یامین پور اصلآ درست نبود. اما متن مناظره :
فرهاد جعفری در مطلبی با عنوان - پسر خوب! « آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت » ! - نوشته :
مجری اصولگرای برنامهی «امروز، دیروز، فردا»؛ به گمانم تا دیشب، هنوزهم نفهمیده بود در این کشور چه اتفاقی افتاده. یا اگر چیزهایی شنیده بود، باور نمیکرده و پیش خودش میگفته «انشاالله گربه است!».
اما بهنظرم دیشب؛ وقتی از منتهیالیه باطن اصولگرایانهاش، مثل همیشه برای خودش برید و دوخت و تن «احمدینژاد» و «رای مردم» کرد که «بله! آقای احمدینژاد از آن جهت که کاندیدایی ارزشی، مورد تائیدِ جامعهی اصولگرایی، مورد تائیدِ مسئولان نظام، متدینین، و نامزد جریان اصولگرا بود رای آورد» و انتظار داشت آقای جوانفکر هم مثل دیگر میهمانان برنامهاش که عادت به رعایتِ اینگونه تشریفاتِ تصنعی و دروغین دارند پاسخ بدهد که «بله. حضرتعالی درست میفرمائید!»، اما اینگونه قاطعانه پاسخ گرفت که: [نخیر! آنطور که شما گفتید نیست! آقای احمدینژاد کاندیدای جریان اصولگرا نبود بلکه همه میدانند کسان دیگری کاندیدای اصولگرایان بودهاند. مردم از همهی اشخاص و جریانها، اعم از اصلاحطلب و اصولگرا عبور کردهاند و به خودِ احمدینژاد رای دادهاند]؛ تازه برای نخستینبار بهگمانم فهمید که چه اتفاقی در کشور افتاده!
و البته تمرکز عصبیاش چنان بههم ریخت که تا پایان، حتا از ادارهی یک گفتگوی دونفره هم عاجر بود. گفتگوی دونفرهای که ترتیب داده بود تا بهخیال خودش؛ در همان «یک برنامه»ای که با غرور میگفت فرصت دارد، پروندهی «اسفندیار رحیم مشائی» را ببندد و کنار بگذارد و خیال جامعهی اصولگرای کشور و به اصطلاح خودش «بچههیاتیها» را از بابتِ «این شخص»، برای همیشه، راحت کند! [چنددقیقهای بعد از شروع برنامه؛ درحالیکه خودش را در صندلی عقب کشید و سینهاش را داد جلو، گفت: «من» فقط یک برنامه فرصت «دارم» به این شخص، اسفندیار رحیم مشائی «بپردازم». اما چیزی نگذشت که بهتدریج؛ وقتی آرام آرام پاسخ آقای جوانفکر در ذهنش تهنشست کرد و معنای آن را دریافت؛ مثل لاکپشت توی لاک خودش فرورفت!].
و طوری از واکنش نهچندان سخت و رادیکال «رسائی» (دیگر میهمان این برنامه) نسبت به اظهاراتِ رئیسدفتر رئیسجمهور متعجب بود که یکیدوبار هم گفت: «معلوم نیست چرا آقای رسائی مثل همیشه، با آن شور و حرارتی که به سران فتنه میپردازند، با اظهارات آقای مشائی برخورد نمیکنند»!
پسر خوب!
آقای احمدینژاد دیگر با چه زبانی به شما بگوید «وضع فرق کرده» تا شما هم متوجه بشوید؟!
اگر بگوید «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»؛ آنوقت متوجه خواهید شد؟!
افزونه:
لابد اگر مجری محترم، این خبر را هم بخواند، بیشتر متعجب خواهد شد و درخواهد یافت که فقط آقای رسائی نفهمیده در مملکت چه اتفاقی افتاده. بلکه آقای احمد پناهیان هم کمی تا قسمتی بو برده: [به گزارش خبرنگار جهان ، حجتالاسلام پناهیان با اشاره به صحبتهای اخیر یکی از علمای قم مبنی بر «خروج کفن پوشان به نشانه اعتراض به سخنان رحیم مشایی» اظهارداشت: قابل قبول نیست که بخاطر کسی مثل مشایی ما برویم و تحصن کنیم یا عده ای کفن بپوشند. چرا که آن روزی که ما در دولت اصلاحات، کفن می پوشیدیم برای روالی که ایجاد شده بود و جریان ضد دینی که در حاکمیت ایجاد شد، چاره ای جز تحصن وجود نداشت. در آن سالها؛ لاابالیگری، جریان لیبراستی ، جریان حاکم بود. اما حالا این بابا مگر چه کسی است که یک حرف غلط بزند من برایش کفن بپوشم. حتی راجع به او فکر هم نمی کنم.
و یامین پور در پاسخی زیبا با عنوان - آقای ژورنالیست! سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی - نوشته :
از همان ابتدا هم حمایت ژورنالیست هایی چون نویسنده ی رمان "کافه پیانو" از احمدی نژاد مکدّرم می کرد. برای من مجالست با یقه انگلیسی ها و دیدن سیاست از ورای عینک روشنفکری و خندیدن به ریش مردم چیزی از جنس همان اشرافیت متبختر دهه ی هفتاد است. اتفاقی که ظاهراً برای نویسنده ی مذکور هم رخ داده است.
حضرات در خیالات شاعرانه شان اوضاع را متفاوت دیده اند و با استناد به حرف های اخیر رئیس جمهور و رئیس دفترش خطاب به «جمهور بیست و پنج میلیونی مردم »، شعر می خوانند که : «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت»!
برای نویسنده ی "کافه پیانو" ملکوت موثر در عالم سیاست ما عمرش به سر آمده است و باید به جامعه ای بیاندیشیم که روغن دین پیچ و مهره هایش را نرم نمی کند و به کار نمی اندازد. احمدی نژاد و مشائی برای اینها نوید عصر تازه ای از ظهور اسلام سکولار و منهای روحانیت و طبعاً بشارت خیالی دنیایی متفاوت است! همان سودای بیماری که صد و شصت سال قصه ی غمناک ژورنالیسم روشنفکرزده ی ایران بوده است. کسانی چون ژورنالیست نام برده را بخوبی می شناسم و حتی حمایتشان از احمدی نژاد در ماجرای انتخابات دهم هم تردیدی در تردیدم به آنها ایجاد نکرد. هرچند امروز به بهانه ی افاضات رئیس دفتر رئیس جمهور کبکشان بیشتر از پیش خروس می خواند.
آقای ژورنالیست!
تحلیلهایت از جریانات اخیر نه نتیجه ی تتبّعی دقیق در اوضاع زمانه است و نه برکنار از حبّ و بغض های روشنفکرانه؛ آنچه در نوشته ات به من نسبت داده ای متعجبم کرد. من عمیقاً به حرفی که مرا با آن محکوم کرده ای معتقدم. رأی احمدی نژاد را نه رأی به یک جریان سیاسی که رأی به یک حسّ برآمده از متن انقلاب می دانم و این همان چیزی است که تو را عصبانی می کند. اینکه بغض مردم از اشرافیت و احمدی نژاد به عنوان نماد این بغض را ناشیانه به نفع عرفی گرایی مصادره می کنید، هنر بزرگی است که البته فقط از دست هنرمندانی چون شما ساخته است.
البته آنچه بیشتر متعجم می کند اینکه امثال تو بجای دویدن بدنبال کالسکه های آذین شده ی اصلاح طلبان سکولار، سکولاریته را در انبان احمدی نژاد جستجو می کنید و برای اظهارات جدیدی از رئیس دفترش ناخن بهم می سابید.
جناب ژورنالیست!
شما بیماری های موضعی نظام را، سرطان های لاعلاج می بینید. سالهاست که اینگونه اید. در همان سالهای دهه ی هفتاد هم عادت کرده بودیم به این بافتن های جامعه شناسانه. گیرم دست یک کارنابلدی سبویی را بشکند و پیمانه ای بریزد. نمی دانم چرا روشنفکرزدگان دست کم در سی و چند سال اخیر نیاموخته اند که این «بشکن بشکن»ها مسیر اصلی انقلاب و اسلام را عوض نمی کند و آنچنان که دیدید هنگامیکه خر چارچوبهای تئوریک جامعه شناسانه ی شما در گل ماند، فقط ترمینولوژی و چارچوبهای نظری دینی و انقلابی بود که توانست رخ دادهای سالهای اخیر را تفسیر کند.
آنچه من میبینم قوام یافتگی بیشتر تعهد انقلابی است. این همان پیش بینی امام راحل درباره ی آینده ی انقلاب است. برای ما شکستن یک سبو و ریختن یک پیمانه پایان راه نیست. از این شکستن ها و ریخته شدن ها زیاد دیده ایم، شاید باز هم ببنیم، سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی...
درباره ی حرف های دون شأنی که به من نسبت داده ای و برداشت و احساسی که در افت و خیز برنامه برایت رخ داده حرفی نمی زنم. به این ادبیات عادت دارم. ولی لااقل اینقدر حق دارم که درباره ی رعایت ادب بیشتر در نوشته هایتان به شما توصیه هایی بکنم...
خبر فوت آقای محمد نوری بسیار تاسف برانگیز بود و تاسف برانگیزتر اینکه بالاخره پس از مرگ ایشان مجوز پخش قسمتهایی از کنسرت ایشان صادر شد . ابتدا به کمی در مورد استاد نوری بگویم و بعد هم در مورد معضل 30 ساله ایران ما در مورد کنسرت ها.
محمد نوری را از کودکی با جان مریمش دوست داشتم و شاید هنر بزرگ نوری همواره تلفیق بوده تلفیق موسیقی کلاسیک و سنتی، تلفیق تحریر و فریاد اپرایی ، تلفیق موسیقی آرامبخش و هیجانی و تلفیق سادگی و ورزیدی و استادی صدا و آواز.
جان مریم در نگاه اول شبیه ریتم آهنگهای کودکانه ای که با بلز نواخته می شود را دارد و آهنگی سهل و کودکانه به نظر می رسد که همه توانیی خواندن آنرا دارند این ریتم و آهنگ چنان اوج می گیرد که در - کاشکی خواب می دیدم - فقط صدای اپرایی نوری توان ادای درست و صحیح آنرا دارد . و البته نوری همه اجراهایش همینطور است البته خود نوری می گفت من طوری می خوانم که جوانها و همه در کوه و ... بتوانند با هم زمزمه کنند و شاد باشند اما شاید منظور نوری همان ابتدای آهنگها و تم بم تا متوسط موسیقی اش را بوده چون موسیقی نوری از ابتدای شروع کم کم چنان اوج می گیرد که صداهایی که بخواهند روی همان ریتم و تم به ترتیب بالا روند چاره ای جز خروسی شدن صدایشان ندارند . شاید نوری در سروده ها و اجراهایش می خواست که تواناییهایش را به رخ بکشد که از - ما برای بوییدن گل می گفت و لالالا لالالا که همه همراهی کنند و ایران آخرش را چنان پر ابهت و صلابت ادا می کرد که جز خودش توانش را نداشت و شاید هم نوری چنان صدایش وسیع بود که اینها حد کمی از ابهت و صلابت صدایش بود که این ایران گفت و کاش می خوابیدم جان مریم ، کاملآ و تمام صدایش نبوده تا همه بتوانند بخوانند و همراهی کنند که نمی دانست نمی توانند .
تصویر سازی صدای مویسقی نوری کم نظیر بود در سبزی صد چمن گفتن نرمش و طراوت موج می زد و وقتی در شعرش دشمن و ایران مقابل هم قرار می گرفت دشمن را چنان خار می کرد و ایران را چنان اوج می برد که گویی صحنه فیلمی طولانی از رشادت ها و عظمت ایران را برایمان ساخته و پرداخته و القا می کند . بیاد بیاورید مصرع - دور از دامان سبزت دست دگران ، بد گهران - را ، تا جایی که از دامان سبزت که مربوط به وطن است می گوید صدا اوج می گیرد و هنگامی که از دگران می گوید صدا یک دفعه فرو می نشید و هنگام ادای بد گهران بیشتر به زمزمه شبیه می شود و این یعنی هنر نوری که از صد فیلم و شعار و اعلامیه واضح تر خاری دشمن را در رگ روحمان می نشاند و دریغ و درد و هزار افسوس که ما معلوم نیست به کدامین دلیل شرعی یا عرفی همواره باید محروم باشیم از دیدن نمایش زیبای نوری و نوری ها ؟که تکلیف ما با موسیقی روشن نیست که هرگاه نوری و نوری ها پخش می شد و می شود باید پس زمینه گل و بلبل را ببینیم و نه خود نوری و نوری ها را که باغ گلی هستند که هنرمندانه هزاران شعار وحدت ملی و همبستگی ملی را در رگ و روح هموطنان با همنوایی صدا و موسیقی و ارکستر به شعوری مانا تبدیل می کنند. نمی دانم به کدامین حکم نشان دادن کنسرت های نوری و ساز و آواز همراه ارکستر نوری غیر مجاز یا حرام بود و هست و نمی دانم کسانی که نشان دادن کنسرت و ساز را در رسانه ملی غیر مجاز می دانند آیا در مقابل هجرت از نوری به اندی عوام پاسخگو خواهند بود؟؟ آیا نمی دانند کسی که در رسانه ملی روحش شادی نوایی سالم نگیرد به شادی غریزی رسانه غیر ملی پناه می برد؟؟ آیا نمی دانند اگر مردمان میهنمان هماهنگی هنرمندانه و روح نواز انگشتان پیانیست و کلاویه ، ویولون و آرشه و ... و صدا و نمایش بی بدیل نوری و نوری ها را در صحنه نبینند به تماشای هماهنگی حرکات دامن و انحنای پا و سر و سینه رقصنده های عریان و بی هنر رسانه فراگیر غیرملی روی می آورند ؟؟ رسانه ملی و همه تصمیم گیران نمی دانند وقتی حکم مجوز عدم نمایش کنسرت را در رسانه ملی دادی در واقع مجوز نمایش شو را در رسانه غیر ملی صادر کرده ای .
پس از فوت خواننده میهن پرست ما محمد نوری در برنامه دو قدم مانده به صبح قسمت هایی از اجرای کنسرت های نوری در تلویزیون پخش شد ، آیا نمی شد قبلآ این مجوز صادر می شد و در برنامه های اعیاد به جای دعوت از 4 هنرپیشه و سوالات خنده دار که چه می پوشی و چه می خوری و ... یا حتی دعوت از خواننده برای لب خوانی ، یکی از همین کنسرت های باشکوه پخش می شد؟ نوری ، ناظری ، سالار عقیلی و ده ها خواننده مسلط و ایراندوست ما سرمایه های ما هستند به بهانه و دلایل خنده دار آنها را از دست ندهید .
قبل از هر چیز بازگشت شهرام امیری محقق دانشگاه مال اشتر رو به شما و خصوصآ خونواده ایشون تبریک می گم اما چند سوال برام پش اومده که اگه کسی از شما دوستان و بازدیدکنندگان گرامی جوابش رو می دونه راهنمایی کنه .
1- آقای شهرام امیری در کنفرانس مطبوعاتی گفتند که تحت حفاظت شدید نیروهای امنیتی مسلح بودند اما توضیح ندادند چطور اونم سه بار از دست نیروهای امنیتی مخوف ترین نیروی امنیتی جهان فرار کردند و چطور بعد از فرار اول و ضبط و پخش اولین صحبت های ایشون تحت تدابیر شدیدتری قرار نگرفتند؟؟!!
2- اگه ایشون تحت شکنجه و آزار و اذیت روحی و جسمی بودند چرا اینقدر چاق شدن و رنگ و روشون هم از ما هم سرحال تره؟؟!!
3 - تا وقتی شهرام امیری دزدیده شده بود از ایشون به عنوان دانشمند هسته ای یاد می شد اما خودشون تو مصاحبه گفتند اصلآ رشته من کارشناسی هسته ای نیست و در مورد نطنز هم هیچی نمی دونم . بالاخره ایشون دانشمند هسته ای هستند یا خیر؟؟!!
افزونه : امروز باید حرفهای شهرام امیری در برنامه گفتگوی ویژه خبری رو ببینم شاید جواب سوالام رو گفت
الیگارشی،خواب ِ آرامت،کابوس باد!
مناظره خواندنی فرهاد جعفری و وحید یامین پور
مجوز پخش پس از مرگ
چند سوال در مورد شهرام امیری
[عناوین آرشیوشده]