اما سنتوري آنقدر قوي به سراغ اين سينماي شاعرانه رفته که الآن همه از فيلم لذت برده اند و سر حال آمده اند ولي با منطق داستان کنار نيامده اند . يعني واقعا سرنوشت علي چه مي شود. مهرجويي هيچ موقع شخصيت فيلمهايش را رها نمي گزارد مثلا در فيلم بانو دوباره به سراغ مهشيد مي رود و احوالات او را بررسي مي کند . و در فيلم سنتوري پس از شنيدن کليه احوالات علي و کنسرت با شکوه پاياني بايد دوباره به اول فيلم برگرديم جايي که علي دارد ا پله هاي مترو بالا مي آيد و لحظه اي که بعد از حتي درمان علي و ترک اعتيادش است .يعني علي بالاجبار به جامعه برگشته اما اين جامعه همون جامعه است که الآن هانيه هم در اون نيست در واقع اول فيلم آخر فيلمه يعني مهرجويي به طرز هوشمندانه اي عاقبت علي را بعد از کليه اتفاقات اول فيلم آورده و اين ابتداي کوبنده تلخيي را در فيلم القا مي کند که تا آخر نمي فهميم از کجا آمده فيلم ظاهرا پايان خوشي دارد يعني علي ترک کرده و دوباره سنتور مي زند اما اي کاش دقت شود که سنتوري فيلمي بدون زمان است يعني القاي غم ،شادي ،عشق و.. بدون استفاده از زمان پس پايان فيلم هم جزئي از همان پازل قبلي است و پايان زماني فيلم نيست و دوستاني که مايلند منطق را در اين فيلم بجويند بايد بدانند سنتوري فيلمي تلخ و بسيار منطقي است و اگر توانستيد از لذت بي انتهاي فيلم خود را رها کنيد و پازلي که مهرجويي در اين فيلم چيده کنار هم قرار دهيد به منطق ، داستان و پايان واقعي فيلم مي رسيم شايد مرور جملات ابتدايي علي وقتي از پله هاي مترو بالا مي آيد در کشف اين منطق مفيد باشد
وقتي از ايستگاه مترو اومدم بالا آسمون مثل هميشه کدر و بد رنگ بود هوا پر از دود بود و من نمي دونستم که اين آخرين باريه که اين هواي کثيفو به ريه هاي سوختم فرو مي تابم